خرمشهر در نبود خیلی ها آزاد شد

خرمشهر در نبود خیلی ها آزاد شد
حالا دیگر بوی باروت و خون با بوی بهار نارنج در هم آمیخته بود. خرمشهر، نگین خاکی جنوب، زیر چکمههای دشمن دست و پا میزد. روزهای مقاومت، مثل نفسهای زخمی، به شماره افتاده بود. اما امید، هنوز کورسویی داشت.
مادر، کنار پنجره نیمهجان خانهشان، زیر لب زمزمه میکرد: “خدا بزرگه، خدا بزرگه…” پسرش، علی، شانزده سال بیشتر نداشت. اما دلش، دریایی بود از غیرت. اسلحه به دست، پا به پای مردان جنگیده بود.
آن شب، قبل از عملیات بزرگ، علی کنار مادر نشست. مادر موهایش را نوازش کرد و گفت: “علی جان، مواظب خودت باش. خرمشهر، مادرمونه. نباید بذاریم بیشتر از این زجر بکشه.”
علی، اشکهای مادر را پاک کرد و گفت: “مادر، خیالت راحت باشه. خرمشهر رو پس میگیریم.”
- خاطره ای از معلم پنجم دبستان12 اردیبهشت 1402
صبح روز موعود، رزمندگان، جان بر کف، به قلب دشمن زدند. صدای انفجار و تیراندازی، گوش فلک را کر کرده بود. علی، شجاعانه میجنگید. یاد خرمشهر، یاد مادر، یاد خاک وطن، به او نیرو میداد.
در گرماگرم نبرد، علی، همرزمش را دید که زخمی روی زمین افتاده است. بی درنگ به کمکش شتافت. اما ناگهان، گلولهای از راه رسید و…
مادر، کنار پنجره، دعا میکرد. ناگهان، احساس کرد قلبش آتش گرفته است. فریادی کشید و بر زمین افتاد.
خبر آزادی خرمشهر، مثل مژدهای آسمانی، در شهر پیچید. مردم، با چشمانی اشکبار، به خیابانها ریختند. اما مادر، دیگر نبود تا این پیروزی را ببیند.
علی هم بود، اما نه آن علی سابق. او، در خون خود غلتیده بود. اما لبخندی بر لب داشت. خرمشهر آزاد شده بود. بهای این آزادی، جان علی و هزاران جوان دیگر بود.
خرمشهر، دوباره زنده شد. اما جای خالی علی و همرزمانش، تا ابد در دلها باقی ماند. خرمشهر، یادآور رشادتها و فداکاریهایی است که برای حفظ این خاک، انجام شده است.
یادداشت توانگر





